شعر
فاتولز – جدیدترین ابزار رایگان وبمستر

ینه در کربلاست

سایه ی دستی اگر ،ضامن احوال ماست

خاک ره بی کسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن، تا نکشی ننگ عجز

آبله ی پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده ی امکان درید

آینه ی ما هنوز، شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس، سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه ی عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله ی پا کنون ،کاسه ی دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله ی حیرت ست، موج ُگهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد ُحسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن ، َمحرم عشق غیور؟

ما همه بی غیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر َمحرمی، رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص ، خفَّت آب بقاست

ملا محمد تقی ناهیدی

اى که خم شد ز غمِ مرگِ برادر کمرت                  داغِ دامادِ رشیدت زده بر دل شررت

کشته گشتند جوانان عزیزت به برت                اى شهیدى که لبِ تشنه بریدند سرت

   لاله سان سوخت ز داغِ علی اکبر جگرت

تا کشیدى ز غم و درد به سر ، ساغر را            خوشدل از خویش نمودى به جهان داور را

گو تو اى بادِ صبا ، آن شهِ بی یاور را                  تشنه لب هیچ مسلمان نکُشد کافر را

                           تو چه کردى که لبِ تشنه بریدند سرت ؟

در شبِ قتلِ تو هر کس که ز تو عهد گسیخت           صرصرآسا ز برت جانب دوزخ بگریخت

خاکِ خذلان به سرِ خویش به زارى مى بیخت         بر لبِ خشکِ تو آبی پسرِ سعد نریخت

            با وجودى  که بود ساقیِ کوثر پدرت

ای به خورشیدِ رخت خلقِ جهان چون حربا          وى گلِ باغِ نبى ، خامسِ بر آلِ عبا

مادرت فاطمه کو تا نگرد بر غربا ؟                        خبرِ قتلِ حسین را ببر اى بادِ صبا

   به سرِ تربت زهرا ، اگر افتد گذرت

عرضه کن: صرصرِ کین سوخت ز تو یک گلزار            گشت در کرببلا نوگلِ گلزارِ تو خوار

روزِ زینب بنگر ، گشته ز غم چون شبِ تار           بگو اى بانویِ جنت ، سرى از غرفه بر آر

          غرقه در لجه یِ خون بین رخِ شمس و قمرت

به صفِ کرببلا کن نظر از رویِ صواب                  بر لبِ آب نگر تشنه ، همه پیر و شباب

دلِ «ناهیدى» ازین غصه و غم گشته کباب        بنمائى همه از چشمه یِ کوثر سیراب

        دخترانت همه بی معجر و بی سر پسرت

 

 

 

بهروز قزلباش

موسم نداردهای بوی بلوط در دست های خیس باران... هی هی، هی... از آن همه گشت های گل گیاهان بی دلخوش و بیرق های سرخ، سبز... سیاه! آه، چقدر دست ها پرچم شده اند و پرچم ها دست هایی قلم شده، که بنویسند غروب های فرود نیامده را بر دریای آرام شانه های هرگز

پژواک دلشوره ای نیست، در جهان خیمه های کودکان الم. می پیچید صداهایی که حلق خلق را زنجیر می زنند کجاست؟! عاشورا امروز یا فردا کجاست؟! آی، ای تمام بربرها و حبیب ابن مظاهرهای باطنی جهان، کجاست عاشورا؟!

دل های گرفته همسرایی های زنجیر بر سینه ها و گرده های سوخته، دست های پرچم همیشه عاشوراهای جهان، چشمان اشک های خیس بیرق داران ابدی! ترانه خوانان نامعلوم غایب عشق های هر چه باداباد، آی همه دانه های خیس چشم های تا ابد گریان، عاشورا کجاست؟! کجاست عاشورا؟! فروردین نمی آید عطر آه های اردیبهشتی، بهشت را نشسته ایم که بوی تو بوزد. بنفشه های نمی سوزد چراغ های گرد گرفته دیروز غرب و جنوب را می گرییم که نور تو بوزد. مهتاب های نمی درخشد نخل های کوفه های مجاور و غیر مجاور را در سکوت درد ضجه می زنیم تا صدای تو در زمین بپیچد. افسوس اما گیسوی تازه ستاره ای، سپیده را نشان نمی دهد. هیهات! که تمامی گندم های جهان را به خرمن بادها سپرده اند.

عشق فراموش سوسن های باران خورده را بشارت می دهیم به خورشید تازه ای که بر نیزه ها سرخ است تا تو طلوع کنی. اما بر شانه های جهان بی حضور تو سوسنی نمی روید و بر چشمه های زمین بی اشک تو زلالی نمی جوشد. و در بهاره اردیبهشت فرشته ای نمی وزد. بادها منتظر فرمان تواند و من کفنی خیس از گریه فرشتگان دارم که سال هاست در انتظار تجلی تو آیینه دلم را در مصیبت تو صیقل می زنم!

از کوه به کوه و از دریا به دریا و از آسمان به آسمان، نشانی از تو نیست ای همه هر چه هست در کف تو. ما را به همه ساحت سبز جهان آشنا کن با تمام ترنم های طربناک، با همه دست ها، چشم ها، پرچم ها و گوشواره هایی که در کربلا ریخت. در میان خیمه ها و هیمه ها وقتی که نینوا تا قسمتی از دامن ابر شده خاک، تا زینب خطبه های قیامت تو...، آشنا کن. تو را گریستم تا غربت جهان را گریسته باشم ای همیشه حاضر در خواب در خیال، در رگ برگ و منقار شکرین طوطی و بال های آزاد پرستوهای مهاجر! تو را می جویم...

بیدل دهلوی

آینه در کربلاست

سایه ی دستی اگر ،ضامن احوال ماست

خاک ره بی کسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن، تا نکشی ننگ عجز

آبله ی پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده ی امکان درید

آینه ی ما هنوز، شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس، سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه ی عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله ی پا کنون ،کاسه ی دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله ی حیرت ست، موج ُگهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد ُحسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن ، َمحرم عشق غیور؟

ما همه بی غیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر َمحرمی، رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص ، خفَّت آب بقاست

روزانه های یک شمشیر

 

                                    شبنم

شبنم و شمشیر

شبنم و صبح و شمشیر

نه

این ابتدای یک شعر نیست

من شمشیر گمنام ترین سرباز میدانم.

تشنه نیستم

در نیمه های مهر

در نیمه های ماه

لب .... ریزم

از شبنم

سرشارم از بصیرت اشیا

پس بی نیازم

از نور این روزن

که تابیده در خیمه

                    در من

چه شبی بوده دیشب

که اکنون پیچیده در هوا

گرمای دعا در خنکای صبح

دیشب شب بلوغ انابه

اکنون سکوت گرم خطابه

مشتی پر فرشته در این جا

بالا که رفته اند دعاها

اکنون که صبح، صبح تماشاست

حتما بهشت پشت همین جاست

می بینم:

آن سوی میدان را

                   زمان را

می بینی:

چند لحظه مانده به خورشید

چقدر مانده تا آه

                  تا قتلگاه

 من هنوز خنکای صبح را 

در قبضه دارم

و دارند دست می برند در قبضه ام

پس دیگر نمی توانم...... 

عبدالکریم خاضعی نیا

خسته، تنها، غریب و زخمی، در برزخی از رفتن و ماندن، و در جاده‌ای تاریک و ظلمانی، بی روشنای فانوسی در سکوتی مرگبار ره گم کرده بودیم.
صدایمان همچون در چاه‌ افتادگان و غرق‌شدگان در دریا به هیچ کس نمی‌رسید.
زیر خروارها خاک فرو رفته بودیم و هیچ امیدی برای جوانه زدنمان نبود. هرچه بود تاریکی بود و ظلمت و سیاهی و شب که چادر خویش را بر هستی‌مان گسترده بود.
از خویش نومید و از من تهی شده بودیم که ناگهان بارقه‌ی امیدی، روشنای خیره‌کننده‌ای، دست نوازشی،‌ لبخند محبتی، آغوش گرمی و صدای آشنایی از آن سوی خوبی‌ها ما را به خویش فراخواند. صدای زیبای حسین(ع) که درهستی پیچید و پشت هفت آسمان را لرزاند.
شگفتا او به یاری ما آمده بود ولی فریادش بلند بود که:" هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرنی؟" آیاکسی هست مرا یاری کند؟ او جسم و جان زخمی‌مان را التیام می‌داد ولی صدا می‌زد:"هَل‌ْ من مُعینٍ یُعینُنا لِوَجهِ الله؟" آیا کسی هست برای خدا به یاری ما برخیزد؟ او محافظ همه‌ی حریم‌ها و حرم‌های ما شده بود اما می‌گفت: هَلْ من ذابٍ یَذُبُّ عن حَرَمِ رسولِ الله؟آیا کسی هست ازحریم حرم رسول الله دفاع و پاسداری نماید؟ مانده بودیم چگونه پاسخش بگوییم؟ با کدام زبان؟ با کدام بیان؟ با کدام عمل؟ نصرت او عمل می‌خواست، حمایتش، شمشیر آخته می‌طلبید، دفاع از حرمش بصیرت می‌خواست و تیزبینی.
دست به سینه رو به سویش ایستادیم، رو به کربلا، رو به وعده‌گاه عاشقان، آن‌جا که فردا قبله خواهد شد. دست‌های‌مان را گرفت و آسمانی‌مان نمود و همه‌ی وجودمان را از محبت خویش سرشار کرد.
از آن روز با شکوه سال‌ها می‌گذرد و ما هر روز به عشق دیدارش و به امید هم‌رکابی بافرزند منتقمش-مهدی(عج) -چشم به ثانیه‌‌های انتظار دوخته‌‌ایم و ورد زبانمان این است که: "حبیبی یا حسین" و " السلام علیک یا صاحب‌الزمان."

عبدالکریم خاضعی نیا

 

یا حسین(ع) تو از کربلا آغاز نشدی و عاشورا روز ولادت تو نبود. تو در کربلا خاتمه نیافتی و عاشورا روز پایان زندگیت نبود. تو نه مثل همه‌ای و کربلایت نه مثل همه‌ی زمین‌ها و عاشورایت نه مثل همه‌ی روزها که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله».خدا خواست تا تو صدای او باشی و حنجره‌ات حنجره‌ای که او در آن همیشه جاری است. خدا خواست تا خود را در یک جلوه به انسان نشان دهد و تو را نشان داد و کربلایت را و عاشورایت را.خدا خواست تا تو از آدم تا خاتم و از علی(ع) تا مهدی(عج) تا آخرالزمان و تا قیامت حضور داشته ‌باشی و مگر نه این‌که ذکر نامت فرشتگان را هنگام خلقت محزون کرد و اشک آدم را درآورد و نوح راا ندوهگین نمود و کشتی نجاتش شد و دست بر سرِ همه‌ی انبیاء کشید تا واسطه‌‌ای برای تقرب به محبوب باشد. مگر پیامبر پیش از تولد تو را نستود و هنگام ولادت جان به قربانت نکرد و سوگوار و مرثیه‌خوان تو نشد؟ چه زیباست حکایت تو و پیامبر آن‌گاه که می‌آمد و تو را در آغوش می‌گرفت و بوسه بارانت می کرد و می‌گریست، پیشانی‌ات را می‌بوسید و گریه می‌کرد، لب و دهانت را می‌بوسید و گریه می‌گرد، گودی گردنت را می‌بوسید و گریه می‌کرد و پیراهنت را می‌گشود و روی دلت را می‌بوسید و گریه می‌کرد و می‌فرمود: جای شمشیرها را می‌بوسم.
یا حسین(ع) تو در کربلا پایان نیافتی، کربلا آغاز انتشار تو بود.کبوتران، بال از خون تو رنگین کردند و هم قسم شدند تا پیام تو را به چهار سوی جهان برسانند. از این است که تو پس از قرن‌ها هنوز زنده‌ای و هر روز بر عاشقان و شیفتگانت افزوده‌تر می‌شود.وهنوز و همیشه قلب‌های صاف و زلال در تسخیر نام زیبا و سحرآمیز تواند و چشم‌های پاک و مصفا اشک‌ریز مصیبت‌هایت.
یا حسین(ع)،تو در کربلا تمام نشدی، خدا نخواست که تمام شوی و خدا آن‌چه را بخواهد خواهد شد.تو و کربلایت زیباترین و چشم‌نوازترین تابلوی تاریخ هستید و چه زیبا خواهرت زینب، راوی این تابلوی خدایی شد و فرمود: «مارأیت الّا جمیلا» من در کربلا جز زیبایی ندیدم. درست مثل تو که درهنگامه‌ی پرپرشدن اصغر برروی دستانت خون گلویش رابه آسمان پرتاب کردی وسرودی: هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ چقدرآسان است آنجه برمن می گذردوقتی پیش چشم خداست. خدایا قطره ای ازاین نگاه زیبا وزیبانگررا به ماببخش تا دربرابرمشکلات ومصیبت ها برای کسب رضایت توصبور باشیم وشکرگذار.آمین

سید حبیب حبیب پور

سلام بر حسین ، آن بر گزیده ی حق برای شهادت که تاریخ را به گواهی فرا خواند .

حنجره ی سوزناک او در آن غربت بیکرانه ، خطاب به هستی بود که جان ها را شعله ور ساخت و دلها را بیدار کرد .

حسین (ع) در تنهایی خویش که تنهایی حقیقت بود ، با پرسشی بزرگ ، پاسخی عاشقانه می طلبید.پاسخی از سر آگاهی و معرفت اما آن روز هیچ حنجره ای به لبیکی معطر نشد و هیچ دستی به یاری بر نخاست. گامها به تردید خو کرده و پیش نمی رفتند .

او تنها و بی پاسخ ، ایستاده بود . ایستاده ی  ایستاده .

سوگ بزرگ فرزندان ، غم کمر شکن برادران ، شهادت جانسوز صحابه ، گرمای سوزان ، عطش و تشنگی کودکان و نگاه های پر از پرسش خیمه نشینان ، هیچکدام او را به خستگی نکشانده بود . واین از چهره ی بر افروخته اش نمایان بود .

حسین (ع) در غربت بی ساحل خویش ، همراه می طلبید و هیچ لبیکی ،سکوت صحرا را نمی شکست .

ثارا ... (ع) تنهای تنها ایستاده بود با پرسش بلند و پر راز

هل من ناصر ینصرنی ؟

و

 هل من مُعین یُعیننی ؟   

سعید سلیمانپور ارومی

تا ساغــــــر وصـل را به دستش دادند              

چندی ز پی نظــــاره اش استادند

دیدند دو دست او پی سجده ی شکر             

از شانه جــدا شده به خـاک افتادند... 

 

 

 

در مورد بسیج شعر از اشعار ایت ا... امینیان امام جمعه

شهرستان استانه اشرفیه:

 

بسیجی بنده خاص الهی است

بسیجی در حقیقت یک سپاهی است

بسیجی گلشن دین را گلاب است

بسیجی آرمان شیخ و شاب است

بسیجی پاک از هرنقص و عیب است

بسیجی صاف از هر شک و ریب است

بسیجی را توقع نیست در کار

بسیجی نه تشریفات می خواهد نه دستار

بسیجی بنده شایسته اوست

بسیجی سر به سر وابسته اوست

بسیجی دل به این عالم ندارد

دلش را بر خدای خود سپارد

بسیجی سنگرش سجاده اوست

وصالش در شراب باده اوست

بسیجی مخلص دین مبین است

بسیجی پیرو مولای دین است

بسیجی فانی اندر انقلاب است

بسیجی حامی اسلام ناب است

بسیجی نی به فکر ملک ومال است

نه اندر غصه اهل وعیال است

بسیجی شعله ائی از نار عشق است

بسیجی سنبل گلزار عشق است

نه دل بسته به این دنیای فانی

نه غمناک است از بهر زندگانی

خدایا حق پیغمبر وآلش

بسیجی را نگهدار از زوالش

بسیجی آرزوی مومنین است

بسیجی نور چشمان امین است

 

شعر ((غیرت))

 

روزگاری شهر ما ویران نبود ..........دین فروشی اینقدر ارزان نبود

 

صحبت از موسیقی عرفان نبود..........هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود

 

دختران را بی حجابی(بد حجابی)ننگ بود ..........رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود

 

دختر حجب و حیا قرتی نبود..........خانه فرهنگ کنسرتی نبود

 

مرجعیت مظهر تکریم بود..........حکم او را عالَمی تسلیم بود

 

یک سخن بود و هزاران مشتری ..........آن هم از لوث قرائتها بری

 

هدیه بر رقاصه ها واجب نبود ..........قدر عالِم کمتر از مطرب نبود

 

ذهن صاف نوجوانان محل .......... پر شده از فیلمهای مبتذل

 

آخر ای پرده نشین متقین ..........تو برس بر داد دین و مومنین

 

بی تو منکر ها همه معروف شد ..........کینه توزی با ولی مکشوف شد

 

بی تو دلهامان(دل هایمان) به جان آمد بیا .......... کارد ها بر استخوان آمد بیا

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:, | 18:15 | نويسنده : محمدنصوحی |
ابزار پرش به بالا
فا تولز ، ابزار رایگان وبمسترابزار پرش به بالا